باور من این بود (و هست) که داشتن همراه و همسفر همدلی در سفر زندگی، از بزرگترین نعمتهای خداست روی زمین و در زندگی این دنیا و باور دومم این بود (و هست) که آدمیزاد باید خودش را برای دریافت چنین نعمت بزرگی آماده کند و بسازد؛ که تلاش کند تا جایی که میتواند، به همان چیزی تبدیل شود که دوست دارد در همسر و همسفرش ببیند؛ طوری که اگر پیشگویی به او گفت همسر آیندهت یکیه شبیه خودت» پر از حال خوب شود نه تشویش و دلنگرانی.باور سومم هم این بود که این تلاش وما به رسیدن به آن فرد مطلوب منجر نمیشود؛ اما تلاشی است که نتیجهٔ آن (هرچه که باشد) خیر است. تو، این تلاش صادقانه را به خدا هدیه میدهی و او، بهترین مصلحت و خیر را در زندگی برای تو رقم میزند و این خیر و مصلحت ممکن است (علیرغم همهٔ بررسیها) ازدواج با فردی شود که بعدتر بفهمی نادلخواه تو بوده و در مسیر تحمل و سازش در آن زندگی (به شرط این که ماجرا آن قدر بحرانی نباشد که نشود از تحمل حرف زد) رشد کنی و یاد بگیری و گاه ممکن است حتی اصولا به ارتباط جدی و ازدواج ختم نشود و همین برای تو بهتر باشد (باز هم به شرط این که شرایط و دلایل غیرمنطقی و سختگیرانه در انتخاب کردن در کار نباشد).
و الان که در نقطهای قرار دارم که برایم کاملا محتمل است قرار باشد تا آخر عمرم هم وارد یک ارتباط جدی نشوم، باز هم ایمانم را به آن تلاش صادقانه از دست ندادهام.
و این توصیهٔ جدی من است به جوانترها: تلاش کنید تا همانی شوید که دوست دارید همسرتان باشد و برای رسیدن به او پر از شوق و امید باشید.» این تلاش و امید و واگذار کردن نتیجه به خدا، حتی در صورت نتیجه نگرفتن ظاهری، آرامشبخش و سازنده است. قول میدهم :)
درباره این سایت